حصول این زندگی آرمانی 1 ، بخش عمدهاش به دست خودماست ، و بخشی از آن در دست خود ما نیست .
آن بخشی که از اختیار خود من بیرون است ، باز در درون خود به دو قسمت تقسیم میشود ،
یک بخشی از حصول زندگی
آرمانی ، از اختیار من بیرون است ، چون از اختیار کل بشر بیرون است . و این آن
چیزی است که من در بحثها از آن به وجوه تراژیک زندگی تعبیر میکنم . وجوه
تراژیک زندگی یعنی آن وجوهی که در آن وجوه ، ما زندگی خوب و خوش و ارزشمندی نداریم
ولی نمیتوانیم هم داشته باشیم ، چون سرشت زندگی بشری به بیشتر از آن اجازه تحقق
نمیدهد .
بخش دیگر (بخش دوم) هم جزء وجوه تراژیک زندگی نیست
، یعنی از وسع بشر بیرون نیست ، اما به دست نهادهای اجتماعی است که این نهادها در
سیطرهی من نیستند . بالاخره نهاد خانواده ، نهاد اقتصاد ، نهاد سیاست ،
نهاد تعلیم و تربیت ، نهاد حقوق ، نهاد دین و مذهب هم تا حد زیادی برای ما تعیین
تکلیف میکنند و بخواهیم یا نخواهیم و آگاه باشیم یا نباشیم ، بر زندگی ما آثار
مثبت یا منفی دارند .
بنابراین به نظر بنده بخشی عمدهای از زندگی آرمانی به دست شخص انسانی
بازبسته است .
اما
یک بخش آن هم به دست شخص انسانی بازبسته نیست ، یا از آن رو که اساساً در وسع
انسانیت و بشریت نیست ، یا اینکه در وسع انسانیت و بشریت هست ولی به نهادهای
اجتماعی وابستگی دارد که آن نهادهای اجتماعی مُسلّم است که مثل موم در دست من
نیستند .
آیا میدانید یک زندگی خوب و ارزشمند ، آن
مقدارش که در اختیار شماست ، از چه راهی حاصل میآید ؟
در پاسخ به این سؤال ، جوابهای فراوانی در طول تاریخ شنیدهایم . پاسخ این پروژه 2 این بود که دستیابی به زندگی آرمانی از راه " عقلانیت و معنویت " حاصل میشود .
عقلانیت و معنویت دو مؤلفهای هستند که
زندگی آرمانی را تا آنجا که در توانِ من صاحب زندگی است ، برایم فراهم میکند .
فقط تا آنجایی که در توان من صاحب زندگی است ، نه آن بخشی که جزء وجوه تراژیک
زندگی است و اساساً زدودنی نیست یا آن مقداری که تحصیل شدنی هست ، ولی نهادهای
اجتماعی مانع دستیابی من به آن میشود .
اگر همین سؤال را از دیگری میکردی ، ممکن بود
جواب دیگری به شما بدهد . وقتی از روشنفکران دینی این سؤال را میکنید ، چه
جوابی به شما میدهند ؟
اگر از روشنفکر دینی بپرسید که تو از
آن رو که روشنفکر دینی هستی ، برای یک زندگی آرمانی چه راهی پیشنهاد میکنی ، میگوید
: پیشنهاد میکنم که به دین روی کنید ، اما نه هر دینی ، بلکه به دین روشنفکرانه و
تجدد گرایانه رو کنید .
حال اگر از بنیادگرایان دینی بپرسید که تو
برای یک زندگی آرمانی چه راهی پیشنهاد میکنی ، میگوید که به دین رجوع کنید اما نه
به دین تجددگرایانه و مدرنیستی ، بلکه به دین بنیادگرایانه و فوندامنتالیستی .
راهحل سوم در پاسخ به به این سؤال این است که میگوید
: نه به دین تجددگرایانه و نه به دین بنیادگرایانه رجوع کنید بلکه به دین سنتگرایانه
رجوع کنید .
راهحل چهارمی می گوید : به طور
کلی کاری به دین نداشته باشید . شما تنها با عقل میتوانید به زندگی آرمانی برسید .
میخواهم بگویم جواب دادن به این سؤال در قالب « طرح
عقلانیت و معنویت » معنادار است ؛ چرا تأکید می کنم بر اینکه معنادار
است ؟ برای اینکه اگر شما سخنی بگویید که هیچ مخالفی نداشته باشد ، این سخن هیچ
سودی ندارد . اول علامت سودمندی یک سخن این است که مخالف داشته باشد . یعنی کسانی
سخنی در برابرش بگویند . وگرنه اگر شما سخنی بگویید که همه با آن موافق باشند ،
این سخنِ شما نیست . ما همه با « 4=2+2 » موافقیم . اما این رأی کیست ؟ به این
دلیل که همه قبول دارند که دو به علاوه دو مساوی است باچهار . این رأی ، رأی هیچ
کس خاصی نیست و رأی همه است .
عقلانیت و معنویت ، هدف نیست بلکه وسیله است
چون عقلانیت و معنویت دو مؤلفهای هستند که ما را به زندگی آرمانی میرسانند ، نتیجه میگیریم که عقلانیت و معنویت ، هیچکدام هدف نیستند ، بلکه هر دو وسیلهاند .
بنابراین ما باید به این دو به چشم وسیله
نگاه کنیم . ما عاشق چشم و ابروی « عقلانیت » و « معنویت » نیستیم . چون میبینیم
زندگی آرمانی جدای از عقلانیت و معنویت قابل تحصیل نیست ، به این دو به چشم دو
وسیله نگاه میکنیم . البته دو وسیلهی گریز ناپذیر . دو وسیلهای که به هیچ نحوی
از انحاء نمیشود از آنها دوری کرد و در عین حال به زندگی آرمانی رسید و البته هر
دوی اینها برای رسیدن به هدف منحصر به فرد هستند . راه بدیلی ـ لااقل به نظر قائل
به این قول ـ وجود ندارد .
من در مصاحبه با « راهنو » گفتهام که
: من نه دل نگران سنّتم ، نه دل نگران تجدّد ، نه دل
نگران تمدّن ، نه دل نگران فرهنگ و نه دل نگران هیچ امر انتزاعی از این قبیل . من
دل نگران انسان های گوشت و خون داریهستم که می آیند ، رنج می برند و می روند .
خب حالا آنجا اسم " عقلانیت و معنویت " را نبرده بودم . « عقلانیت
» هم نباید بت جدیدی برای ما بشود ، « معنویت » هم نباید بت جدیدی بشود . هیچ چیزی
نباید بت باشد ، هر چیزی باید در استخدام انسان و کاستن از درد و رنجهای آدمی
باشد . حالا اگر شما نکتهای در فرهنگ و تمدنتان ، در دینتان ، در مذهبتان ، در
فلسفهتان ، در عرفانتان ،در الهیاتتان در علم تجربی طبیعیتان ، در علم تجربی
انسانیتان ، درهنر و ادبیات و علوم تاریخیتان ، درهر جا هر چیزی که به
درد کاستن از درد و رنج این انسان گوشت و پوست و خوندار خورد ، ما آن را
أخذ میکنیم .
بنابراین در عین اینکه من نه دغدغهی دینی را
دارم و نه کیشی را و نه مذهبی را ، نه آیینی را ،نه ایسمی ، نه مکتبی را ، نه
فرهنگی را و نه تمدنی را ؛ ولی در عین حال ، به هیچ کدام از این ها پشت نمیکنم ؛
به دلیل اینکه در همهی اینها مؤلفههایی وجود دارند که وقتی آن مؤلفهها را اخذ
میکنیم ، از أخذ آن مؤلفهها مواد خامی بروز میکند که از آن مواد خام ،
مرهم و معجونمان را برای درد و رنج بشر درست میکنیم ؛ مرهمی ، معجونی ،
پمادی ، ضمادی که میخواهیم از برای کاستن از درد و رنج بشر درست کنیم ، از
دل همهی اینها فراهم میکنیم ، از دل دین ، فرهنگ ، کیش ، آیین ، مشرب و مرام و
عرفان و علم تجربی و فلسفه و ادبیات و هنر اخذ میکنیم .
از میان همهی این منابع و خاستگاهها که ما مواد خام آن مرهم و معجون را فراهم میآوریم ، بر سه مورد تأکید فراوان دارم :
یکی فلسفه ، یکی
روانشناسی و یکی ادبیات . اما از همه منابع دیگر ما استفاده میکنیم
.
بنابراین همین سخن را در باب عقلانیت و معنویت هم تکرار میکنیم . جز انسان و درد
و رنج انسان هیچ چیزی نباید مطمح نظر ما باشد ؛ هر چیزدیگری به نظرمن مسألهنماست
و نه مسأله .
زیرنویسها :
1- موضوع قسمت اول سخنرانی : ویژگیهای زندگی آرمانی
2- پروژهی عقلانیت و معنویت که مدعای دکتر ملکیان در این سخنرانی است .
آدرس :
منبع : سخنرانی مصطفی ملکیان درمورد
" عقلانیت و معنویت بعد از ده سال " – سال 1389